روی مخمل زرباف ساحل

قایق تنها

نارمیده هيچ کس برروی دوشش

نیست نقش پیکاری در سایه اش پیدا

درسرش رویای دریا!

قایق تنها

ميرود اين سو و آنسو

میکشد هر موج اورا از پس موج دگر

اما

ميفشارد تنگ مشتهاي ریسمان بسته بر ساحل

دستهاي خيالی اورا

جان سپردست آن قایق خسته

مانده برجا تخته چوبي چند

ای مسافر!

گر گذر کردي تو ازآنجا

پيکار سرد و غمينش را

بادو صد بدرود آهسته

به کف امواج بسپار

تا رسانندش به دریا

قایق تنها

سميرا.الف